خواستـم فاطمه نـویسم که / واژه هــایــم به دست و پــا افتــاد
تــا نوشتــم بـه صفحــه یا زهـــرا / قلـمــم در بــرابــرم جــان داد
***
هــــر کجـــا شانه ی دیــوار بـه در نزدیک است
هـــر کسی پشت در افتد به خطر نزدیک است
گــاه یــک میــخ چــنــان تکـیـــه بــه پهلــو دارد
آنـچـنــان که سر یــک نیزه به سر نزدیک است
کـــوچه هــر قدر که باریـک شــود دستی هـم
بـــــر ســـر و صورت یـک راهگــذر نـزدیک است
مـــن از ایــن وا ابـــتـا گــفـــتــن او فهــمیـــدم
کــه همیـن فاطمه خیلی به پدر نــزدیک است
گــریه های تــو در ایــن شهـر به سر می آیــد
از در سوختــه پــیـداست ، سفر نـزدیک است
بـیــش از یــک نفـر این ظلم به بـار آورده است
صــحنــه ی جرم ولـی به دو نفـر نـزدیک است
نــوبتــی بـاشد اگــر نـــوبت فــردا شدن است
بگذر ای شب،شب تیره،که سحر نزدیک است
عــاقـــبــت منـتـقــم خـــون شــمـــا مـی آیــد
مــادرم ، وعـــده ی دیـــدار پســر نزدیک است
نظرات شما عزیزان: